دلنوشته ای بر ساحل مهتاب

 

04. Oblivion Upon Us

‌"فراموشی" بر ما سایه افکنده

 I've tried so hard to become human 
But all I feel is regret 
Inside this empty shell we're all so afraid 
Of what we've become

من به سختی تلاش کردم تا انسان باشم

اما همه آن چیزی که حس میکنم نومیدیست

درون این هسته تهی همه ما هراسانیم

هراسان از چیزی که بدان مبدل گشته ایم. .. 


I myself have built the cross I wear 
Every passing day is filled with despair

من خودم این صلیبی که بر تن دارم را ساخته ام

هر روزی که میگذرد سرشار از نا امیدیست.  


I see no end to all this pain 
This human plague that I pity 
The love I feel is shallow and weak 
The world is dead through my eyes

من هیچ پایانی بر این درد نمی بینم

این طاعون بشری که ترحم مرا بر می انگیزد

عشقی که احساسمیکنم بسیار ضعیف و نازک است

جهان در چشمان من مرده است .. . 

I myself have built the cross I wear 
Every passing day is filled with despair

من خودم این صلیبی که بر تن دارم را ساخته ام

هر روزی که میگذرد پر از نومیدیست.

 
I spit upon humanity, I see the world as dust 
I feel no compassion neither love or lust

من روی بشریت تف میکنم.  من دنیا را همچو غباری می بینم

من هیچ شفقتی احساس نمی کنم،  نه عشق و نه شهوت... 


Oblivion upon us

"فراموشی" بر سرمان سایه افکنده.... 

پ. ن1 : عکس و متن کاملا گویاست..
پ. ن 2: از همون آلبوم "بدرود تا ابد" که دو تای دیگه هم گذاشته بودم. یک تکه اش رو نیاوردم کوتاه باشه 
 پ.ن 3:  ببخشید بابت عکس. ..( من رو که خیلی رنجورد :'( خیلی....) 
[ پنج شنبه 28 خرداد 1394برچسب:درد و دل! , ] [ 1:17 ] [ علیرضا ] [ ]


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 22 صفحه بعد